۰۱ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۷:۴۷
کد خبر: ۵۶۵۵۳۱
گذرگاه دائمی طلاب؛

طنز | برزخ شفاهی

مُمتحن معروف، سر و وضعم را برانداز کرد و گفت: « امروز من دیگر حوصله ندارم. شیخ – اشاره کرد به روحانی کهنسالی که کنارش نشسته بود – امتحانت را می گیرد. خدا را شکر کن که نفر قبلی، خسته ام کرد و الّا آزمون سخت و نفس گیری را تجربه می کردی!»
امتحان شفاهی

به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، صبح سر ساعت 9 باید آن جا می بودم. سریع آماده شدم و وضویی گرفتم و راه افتادم تا سر موقع برسم. ساختمان، خلوت بود. یکی دو نفر منتظر بودند تا از مسئول محترم، نوبت بگیرند. پشت سرشان ایستادم.

فضا، مثل همیشه استرس زا و اضطراب آفرین بود! سکوتی مرگ بار بر ساختمان حاکم بود و تنها چیزی که شنیده می شد، پاسخ های کوتاه نوبت دهنده آن جا به پرسش های طلبه ها بود. محو این سکوت استرسی بودم که ناگهان صدای به هم خوردن قاشق و لیوان توجهم را جلب کرد.

از اتاق بیرون آمدم تا ببینم چه خبر شده؟ باورم نمی شد آن چه می بینم واقعیت دارد. طلبه ای که صدایش کرده بودند تا به اتاق امتحان برود، بیهوش شده بود و دیگری داشت آب قند درست می کرد تا به هوشش بیاورد. تمام تمرکزم از دیدن این صحنه به هم ریخت. به داخل اتاق برگشتم و به مسئول نوبت با تعجب گفتم: یک نفر بیرون بیهوش شده! گفت: آب قند را که بخورد، بهتر می شود. فهمیدم آمار غش و ضعف و بیهوشی بالاست و برای من غیر معمولی به نظر می آید. منتظر شدم تا کار نفر جلویی انجام شود و نوبت به من برسد. دقت کردم دیدم دست هایش دارد می لرزد. لکنت زبان گرفته بود یا اگر قبلا داشت، به وضوح تشدید شده بود. با لکنت گفت: مممممنون و از اتاق خارج شد.

نوبت من که شد، کاملا قافیه را باخته بودم. با ناامیدی منتظر بودم شماره ی اتاق را اعلام کند. وقتی عدد را تلفظ کرد، دنیا روی سرم خراب شد. شماره اتاقی بود که به سخت گیری شهره است و از هر 10 نفر، 5/9 را می اندازد. با کوهی از ناامیدی و یاس وارد اتاق مورد نظر شدم. مُمتَحِن معروف، مثل همیشه پشت میزش تنها نشسته بود. سلام علیکی گرم کردم و به سردی پاسخ داد. کتاب را نشانش دادم تا محدوده را تعیین کند. با ناراحتی گفت: از آن طرف بیا. منظورش این بود که باید از سمت راست میز به او مراجعه کنم نه از سوی چپ. فهمیدم بنای اشکال گیری دارد و امروز از آن روزهاست. البته ناگفته نماند از اساتید فاضل، مطرح و برجسته حوزه بود و کلاس درس شلوغ و پُر رونقی داشت. در شرایط عادی، هر کسی نمی توانست از نزدیک ملاقاتش کند و توفیقی بود که از نزدیک و با این زاویه و کیفیت، زیارتش می کردم. توفیقی که امیدوار بودم البته خارج از چارچوب امتحان شفاهی تداوم داشته باشد.

محدوده را تعیین کرد: سخت ترین بخش مکاسب و کفایه که یقینا خود مرحومان شیخ و آخوند هم موقع تدریسش، حسابی اذیت شده اند. به هر تقدیر وارد اتاق مطالعه شدم.

استرس و اضطراب شدید، قند خونم را پایین آورده بود و همین موضوع، باعث شد از داخل کیفم، کیکی را که صبح از سوپر مارکت کنار فیضیه خریده بودم، باز کنم. تکه اولش را داخل دهانم گذاشتم. شیرینی کیک و طعم مطبوع شکلاتش، کمی حالم را بهتر کرد. دیگر کفایه و مکاسب را فراموش کرده بودم و دغدغه ای نسبت به مشتق و اجاره و صیغه امر و ماهیت رهن (2) نداشتم و فقط به طعم دل پذیر شکلات می اندیشیدم.

حاج آقا! خوردن و آشامیدن ممنوعه. تکرار بشه، مجبورم اعمال قانون کنم.

این، جمله ای بود که مراقب اتاق به من گفت و کیک شکلاتی شیرین را به بادام تلخ انتهای آجیل تبدیل کرد. کیک را کنار گذاشتم و کفایه را باز کردم. چند دقیقه ای مبهوت ضمایر و مراجع شان بودم که ناگهان متوجه مکالمه تلفنی یکی از طلبه ها شدم. به نظر می آمد با همسرش صحبت می کند. ابتدا گمان کردم دارد عبارت می خواند تا بانو هم از آن سوی خط، مطلب را تقریر کند و مرجع ضمایر را بیابد. اما چند ثانیه که گذشت، دیدم بنده خدا دارد به همسرش قول می دهد این بار قبول شود و مجوّز ارتقای شهریه را بگیرد. ظاهرا این چندمین بار بود که شوهر طلبه اش قول قبولی می داد و قبول نمی شد. از جملاتش که با صدای نسبتا بلند در اتاق مطالعه گفته می شد فهمیدم همسر محترم، ادامه زندگی را منوط به قبولی در این امتحان کرده است. ظاهرا کمی شهریه و زیادی هزینه، طاقتش را تمام کرده بود. نمی دانستم به غصه های زندگی این طلبه فکر کنم یا به پیچیدگی استصحاب و اِجزاء (2) و کاربردش در استنباط و اِفتاء! البته ناگفته نماند برخی معتقدند خود این طلّاب هم مقصرّند و کم کاری کرده اند.

آقای بهاری! نوبت شماست!

صدای طلبه قبلی بود. رسم در امتحان شفاهی این است که شرکت کننده قبلی، نام نفر بعدی را با قوت تمام، وسط سالن مطالعه فریاد بزند! استدلال مسئولان مرکز آن است که این طور حجت تمام می شود و دیگر کسی نمی تواند ادعا کند من نشنیدم!

با ترس و لرز وارد اتاق شدم. مُمتحن معروف، سر و وضعم را برانداز کرد و گفت: «امروز من دیگر حوصله ندارم. شیخ – اشاره کرد به روحانی کهنسالی که کنارش نشسته بود – امتحانت را می گیرد. خدا را شکر کن که نفر قبلی، خسته ام کرد و الّا آزمون سخت و نفس گیری را تجربه می کردی!»

خدا را بابت این لطف بزرگ و تکرار ناشدنی سپاس گفتم و با اشتیاق، سوالات پیرمرد جدید را جواب دادم. تسلطم بر ادبیات عرب و مباحث نحوی به گونه ای بود که دوست داشتم بیشتر پیرامون این موضوع بحث شود و از قضا شیخ، اصلا ذوق ادبی و شور نحوی نداشت. ده دقیقه گفتگو کردیم و از پس برخی سوالات برنیامدم. امتحان که تمام شد، تشکر کردم و از اتاق خارج شدم. فردا صبح، نمره ام آمد:

فقه: 9  و اصول: 8

/۸۴۱/ی۷۰۲/س

پی نوشت

(1): مشتق و صیغه ی امر، دو بحث از مباحث مهم الفاظ در دانش اصول فقه هستند که در برداشت از قرآن و احادیث کاربرد دارند. اجاره و رهن هم دو مفهوم از مفاهیم اقتصادی اند که در مباحث معاملات فقه و عمدتا در کتاب مکاسب مورد بحث و کاوش فقهی قرار می گیرند. تفصیل بیشتر را در کتاب های فقهی و اصولی بیابید.

(2): استصحاب، یکی از اصول عملیه چهارگانه است که هنگام نبود آیه و روایت، فقیهان را در اجتهاد یاری می کند. اِجزاء هم یکی از بخش های مباحث الفاظ اصول فقه است – بنا به نظر برخی از اصولیان - که در فرآیند استنباط کاربرد دارد. شرح بیشتر این مفاهیم را می توانید در کتاب های اصولی پی بگیرید.

علی بهاری، نویسنده حوزوی

ارسال نظرات